[شـــیــدا نویس]
Another web
شب بخیر ...!! راااااستش چیزه ...
اومدم بگم یه سری برنامه ها واسه رمان و کتاب داشتم که تصمیم گرفتم این وب رو زیاد درگیرش نکنم ...
درعوض یه وب زدم به اسم ((ناولگرام)) ... مختص رمان ! راهشو از این وب جدا میکنم . چون شاید توی این وب همه رمان دوس نداشته باشن !
یه موقع حال کردید بهش سربزنید ! :)
http://novelgram.blog.ir
مجموعه " جان اسمیت خیالی " ـ نامه 1 ـ من
به نام خدا
● نامه اول _ من
● تاریخ : جمعه دوم بهمن ماه هزار و سی صد و نود و چهار _ بیست و دوم ژانویه دوهزار و شانزده
بابا لنگ دراز عزیزم ... سلام ...
می دانم اکنون که این نامه ی مرا می خوانی تعجب کرده ای ! اما تعجب نکن ...
من جودی آبوت هستم ...
راستش را بخواهی ، مدت ها بود دلم یک همدم می خواست ...
دلم کسی را می خواست که وقتی با او حرف می زنم به حرف هایم گوش دهد و آرامم کند !
وقتی عقاید و افکار شاید مسخره ام را برایش می گویم به جای اینکه بگوید : " واه ... خل شدی ؟! " ، خوب به آن ها فکر کند و درباره اش حرف بزنیم ...
دلم کسی را میخواد که وقتی از او می خواهم که مرا بیرون ببرد ، برایم بهانه از مشغله کاری اش نیاورد و مرا به گردش ببرد ...
دلم کسی را می خواهد که بی ریا در کنارم باشد و وقتی مرهمم شد منت نگذارد ...
دلم کسی را می خواهد که وقتی با او قهر می کنم او بیاید منت کشی ...
دلم کسی را می خواهد که با هم دیوانه بازی در بیاوریم...
با هم روی پله برقی ها جیغ جیغ کنیم...
دلم کسی را می خواهد که وقتی جیغ می کشم نگوید : " هیس ! زشته ! " ; در عوض با من جیغ بزند ...
دلم کسی را می خواهد که بدون خجالت با من بدود ...
کسی که مرا لوس کند ...
این روز ها همه بی اعصابند ...
این روز ها همه به فکر پولند ...
این روزها هیچ کس با من کاری ندارد ... هیچ کس مرا تحویل نمی گیرد...
بابالنگ دراز عزیزم ...
تو دیگر بی اعصاب نباش...
تو دیگر به فکر پول نباش...
تو مرا تحویل بگیر...
بیا با هم دوست باشیم...
هم من دوست تو...
هم تو دوست من ...
بابا لنگ دراز عزیزم...
من جز خیال وجود تو هیچ سرگرمی ای ندارم ... همیشه در خیالم باش ...
من اینجاااام + بعدا نوشت
سلام بر اندک دوستآنم ! بعد چند روز اومدم! برای ذکر چندین نکته !!
۱ . امروز امتحان قرآن داشتیم ، سوال داده بودن ((معرض)) یعنی چی ! یه چیزی نوشتم اصن ...!!! اون ۲۵ صدمی که از دست دادم و فنا رفت فدا سرم ، به دَرَک! یه چیزی نوشتم که میترسم انضباطمو کمکنن !! میدونم ترکیدید تا بگم ، اماااا من وبمو دوس ❤ نمیخوام از بیان شوتم کنن بیرون :|||
۲: چشم چپم شده قدِ پشگلِ خورد شده :||| گفتم شاید براتون مهم باشه خدای مظلومیت در چه حاله
۳: آقا کیا رمان چند جلدی دوست دارن ؟ بخصوص زمانی که در وب نویسنده شید . بذارم میخونید ؟ ببینید ....به همون چشمِ چپِ قدِ پشگلم قسم اهل ریا نیستم !
۴.فردا امتحان مورد علاقه من : انشا . جیییییییییییییییغ (^v^)
۵.شبتونم به خوشی :)
پ.ن: هوف! با سیستم اومدم پستو خوجل میکنم (・∀・)
بعدا نوشت : با سیستم اومدم پستو خوجل کردم مثلا :/
برنامه تابستانی ... My summer program ;)
سلام :)
نمی دونم شااااید ، شااااید تا حالا به عشق و علاقه اینجانب به کتاب خوندن و کتاب نوشتن رو فهمیده باشید ! شایدم نه ...!
من خوندن رو از داستان شروع کردم و به رمان رسیدم ... رمانای ایرانی ! نزدیک ۴۰۰ تا رمان ایرانی خوندم که البته بیشترشون الکترونیکی و مجازی بودن ! اما تا حالا نشده بود که به جز چند تا کتاب رمان خارجی ، رمان خارجی دیگه ای رو بخونم...
اما امسال با توجه به اینکه کمی بزرگتر شدم خواستم ادبیات جهان رو هم بخونم ...
بابا جون من یه زمانی یه کتابدار بزرگ بود ! خیلی بزرگ ...! البته یه کتابدار رسمی نه ! ولی خب به کلکسیونر بودن کتاب معروف بود ... البته کتابای خارجی خاص...!
که حالا بنا بدلایلی نامعلوم تموم کتابا رو میفروشه ... اما خب دو سه تاشون باقی میمونه ...! دو سه تایِ معرکه !
« صد سال تنهایی »
« ژرمینال »
« در آغوش نور »
« برادران کارامازوف »
و چند تای دیگه که من پیداشون نکردم! یعنی در حقیقت در حیطه کنجکاوی من یافت نشدن :|
پ.ن.ی ( پی نوشت یهویی o_O ) : دقت کردید دو سه تا نشد ؟ o_O
ما هم قصد کردیم بخونیمشون ...
البته من نمیدونم چرا اما اثار خارجی رو ندوس . ایرانیا رو خیلی بیشتر دوس !
ولی خب چیکار کنیم دیه ؟ ملت اصرار میکنن ...
پی نوشت عکس : من از عکاسی متنفرم ... متنفر ! واسه همین بلدم نیستم . کلا اگه عکسای وب رو ندوسیدید دیه ببشخید دیه ...! تو این یکی چیز استعداد نَئاریم ( با لحن شاخ بوخونید D: )
+ نقد ، معرفی ، گزینش جاهای خوب همه این کتابها رو خواهم گذارید:)
++ داداش کوچولو خوب شد :)
Help me (´・_・`)
سلام ملت ... فردا آخرین امتحانمونو میدیم و خلااااااص !!!
تا ساعت ۲_۳ تو مدرسه با بر و بکس عشق و حال و سپس بازگشت به خانه ...!! و زندگی روزمره :/
نزدیک ۲ ساله که توی یه موسسه زبان میبودم و بنا بدلایلی بسی مربوط به پست قبل اون موسسه رو ترک گفتم و اکنون در فکر جایی جدیدم :/
جاشم انتخاب کردیدم منتها هنوز ثبت نام مَبتِ نام و اینا نکردم و آزمون بس استرس زای تعیین سطحم ندادم :| در کل هنوز هیچ کاریش عملی نشده فقط تو ذهنم براش فیلم تخیلی ساختم :/
وااااااای خدا کنه یه ترم درست حسابی بیفتمممممم ╥﹏╥
_ ما بروبکسِ اکیپمون هرسال روز اخر ، امتحان اخر هرکی یه چی (یه خوراکی باید باشه حتما (●__●) ) میاره !! امسال به من لواشک افتاده :)
ولی میدونید دغدغه من چیه الان؟؟ اینکه ما اکیپمون ۸ نفره یعنی ۸ تا چیز میخوریم فردا !! بعد نمیتِرِکیم اساسا؟؟ و مشکل اینه همشم باس بخورم :/بااااااس (●__●) دلیلشم اینه که ... حالا ول کنین زشته اینجا ¯°_o)/¯
_ و نکته ای بس مهم !!! حس کلاس تابستونی رفتن اصلا نیست !!! حوصله بیرون رفتنم که هیچی !! هر کاری دارید پیشنهاد کنید تابستون چیکار کنم تووووروووخددداااا ಠ_ಠ
خود درگیری
هوووف!! دو ساعته میخوام اینو بنویسم و هِی ... میترسم ...!!
از یه چیزی خوشحالم ! از اینکه اینجا هیچکسِ واقعی ای منو نمیشناسه !! شاید بیشترین اطلاعاتی که از من داشته باشه اسم و سن واندک علایقم باشه ... و این موجب آرامش و خوشحالی منه !!
پس براحتی حرفامو میزنم !!
من یه دختر خیلی معمولی با یه سری اعتقادات خیلی معمولیم !! نه خیلی بچه مثبتم ، نه خیلی از اوناش !!
نه خوشکلم ، نه زشتم !! کاملا معمولی !!
نه بی حجابم ، نه چادری !!
حرف زدن آدمانه با یه پسرو اصلا بد نمیبینم و تاکید میکنم که اگر طرف ، ادم و با جنبه باشه ، چقدم باهاش حال میکنم !!
اینایی که گفتم و چه بسا اون چه که جا موند میشه گفت خصوصیات اجتماعی یه دختر معمولی بود !! درست شبیه همین
...................................................................
یه چیزی !! انگار بهتره بقیشو نگم !!! +۱۸ و اینا نیستاااا ... منتها نمیدونمچرا حس میکنم نمیتونم بگم !! :||| انگار نمیشه :(
الان لابد میگید خو اولشم نمیگفتی دیه :||| دوست خوبم نشنیدی میگن دیررسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است ؟؟ اینم همونه !! یه ذره گفتن ، بهتر از هیچی نگفتن است :|||
دیگه حالا شرمنده دیگه :/ شاید بعدا گفتم :|
پ.ن: جیییییییییییییغ فقط یه امتحان موندههههههههه ... یکشنبه مطالعات اجتماعی :|||
پ.ن۲: امتحانای امسالوگند زدم هیشکیم نفهمید :/
پ.ن۳: نامردا چرا به وبم ((ناولگرام)) کله نزدید ؟ :(
پ.ن۴: ((سُباتِ قالبی ندار)) هم خودتوووووونید :|
پشت شیشه افکارت
ناشناس
+ ناموسا نه دلم گرفته نه ناراحتم نه شکست عشقی خوردم نه بهم خیانت کردن ... فقط عکسه رو دوست داشتم
.
.
.
.
.
.
.
.
مسخره ام عمته
مجموعه " جان اسمیت خیالی " ـ نامه 2 ـ تو
داداش کوچولو
برای اولین باره که انقد با حال خراب می نویسم ...
خیلی خیلی حس بد و گند و مزخرفیه مثلا گاهی یکی اذیتت میکنه و حرصت میده ، تو حرصی میشی آرزو میکنی که اون فرد هیچوقت نباشه ، اصلا بمیره ...! اینطور نیست ؟ تا حالا برای شماها پیش نیومده ؟
شاید باورتون نشه ، میدونم خیلی بدم ، اما من یه داداش کوچولو دارم کلاس اولیه ... خیلی ازش حرص میخوردم . گاهی کلا ازش متنفر می شدم ... اما امروز فهمیدم که یه خار بره توی پاش دلم ضعف میره ...!
مریضه و بردنش دکتر ...! واسه جشن الفبا که امروز داشتن رفتم مدرسه ش ، نمیدونستم حالش خوب نیست ... هی سرش جیغ جیغ میکردم چته انقد شل و ولی؟
رفت بالای سکو با اون حال خرابش سرود بخونه ... یهو دیدم حالش بد شد ... دویدم سمتش ! طفلک مونده بود چیکار کنه ! منم که از اون بد تر !
مامان بابام سر کار بودن نتونسته بودن بیان جشن الفباش ! من دست تنها نمیدونستم چیکار کنم !
بردمش دستشویی صورتشو شستم ... هرچی خورده بود روی فرم مدرسه م اورد بالا ... لباس خودش تمامش کثیف بود!
منم زدم زیر گریه ! مامان دوستم اومد کمکم کرد ! اگه نبود معلوم نبود من خودم زنده میموندم ناموسا !
و چیزی که گریه مو بیشتر کرد این بود که نه معلما ، نه مامانایی که اونجا بودن به ما دو تا نگفتن مثلا کمک میخوای یا مثلا حالش خوب شد ؟؟ ... و این باعث شد نفرت عجیبی توی دلم نسبت به بعضی آدما شکل بگیره ....
هیچی دوباره بردمش تو سالن دیگه حالش بد نشد اما خب خوبم نشد ... منتظر موندیم تا مامان بابامون اومدن دنبالمون و رفتیم خونه ... بازم حالش بد شد ! الانم دکترن !
با این هوای گند تهران ٰ، دلگیر و باد ، تنها توی خونه سوت و کور با یه حال داغون موندم...!
دست و پام داره میلرزه ! کاشکی حالش خوب شه ...!
کاشکی انقد آرزو نمیکردم نباشه ! کاشکی انقد بد نبودم ...!
پی نوشت : صرفا برای اینکه کمی تا قسمتی سبک شم ... جنبه خاص دیگه ای نداشت !
+ : عکس ربطی به متن نداره ! اما واقعا عکسی برای نشون دادن گندی حال من نبود...!
اولین امتحان
اقا سلام :)
ما توی اواخر اردیبهشت اَزمون ۳ تا امتحان گرفتند که مثلا نمره شونو توی کارنامه ترم دوم بذارن ... امتحان ادبیات فارسی _ امتحان لیسنینگ زبان _ و امتحان تفکر و سبکزندگی .
ادبیات و تفکر و سبک زندگی رو نمره شو دادن ۲۰ شدیم اما لیسنینگ رو نمی دونم :|
امروزم که اولین امتحان رسمی ترم ۲ رو دادیم ... دینی ... من توی این چند سال که رفتم راهنمایی حتی یه بارم دینی ۲۰ نشدم حتی ۱ بار ! امروزم که دادم فهمیدم یه چی رو اشتباه نوشتم
ولی فدا سرم ...
امتحان دینی همیشه واسه من کابوس بوده و هست ...!!
امتحان بعدی ریاضیههههههههه هیچی از ریاضی امسال یاد نگرفتم :| ناموسا واسم دعا کنید :/